آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

یادم باشد

یادم باشد، دیگران را به بازی نگیرم هرگز.  

یادم باشد، برای بزرگ نشان دادن خودم، کسی را پیش دیگران کوچک نکنم.  

یادم باشد، شعار ندهم فقط. 

یادم باشد، سرم را مثل کبک زیر برف نکنم، ادای روشنفکرهای روزگار را در نیاورم، ماسک  

بی تفاوتی به صورتم نزنم، فکر نکنم تافته جدا بافته ام از .....  

یادم باشد، بر چسب نزنم روی دیگران و رفتارهای شان، برچسب های روان شناسانه من در آوردی، بر چسب های گم شده میان واقعیت روزگار!  

یادم باشد، خودم را بشناسم واقعاً، خود خارج از توهمم را!  

یادم باشد .....

گر بیایی

گر بیایی  

من دلم را با نسیم،  

با شقایق،  

با شفق،  

با کبوترهای آزاد از قفس،  

با زمینی که مرا می راندم،  

با نگاهِ گرم ِ خورشیدی که می خندد به من،  

من دلم را با تمام آسمان های سپید،  

با غروب و تلخ و غمگین خزان،  

با همه تنهایی گل های سرخ،  

با نگاه پر غم طفل یتیم،  

با شبِ تاریک و وحشتناک و سرد ، 

می کنم تقسیم      تا شاید بیایی  

و دهی قلبی دگر این خسته را

درخت زندگی

از درخت زندگی  

سیب سرخی چیدم  

شستم آن را

اندرون جوی تنهایی خویش  

و سپس  

نصف کردم آن را،  

با امید و آرزو  

و نشستیم  

سر سفره دل،  

سیب را گاز زدیم  

زندگی را با همه تلخی ها  

با ولع بلعیدیم،  

و به نارنگی ها خندیدیم.