آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

متن

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

 

پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»

 

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.

 

بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: ...

 

«ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من اوه... نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.

 

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.

 

لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

 

دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم.

هفت سین

 

رایحه پاکیزگی به فضای خانه، روح سرسبزی و طراوت بخشیده است. سفره زیباست و همه منتظر حلول سال نو. هیجانی زیبا، همه رادربرگرفته است. این سفره یک سفره خیالی و پوچ و بی معنی نیست، بلکه نشانه ای از آن است که در آغاز سال که روز و سال نو می شود ما نیز نفس خویش راتهذیب کنیم و بر آن تزکیه ارج نهیم تا خداوندی که هفت آسمان را آفریده و هفت دریا را زیر آن نشانده ، بدین وسیله هفت نماد را فرا روی ماقرار داده و به ما نشان می دهدکه به کدامین وجه زندگی خویش را سپری کنیم و با نشستن و برخاستن در کنار این سفره، اسطوره عشق و صفا و پاکی ای را که درآن وجود دارد، در جسم و روح خود منعکس کنیم.  

 سین اول، سنجد

سنجد نماد سنجیده عمل کردن است.سنجد را بر این باور بر سفره می گذارند که هرکس با خویشتن عهد کند درآغازسال هرکاری را سنجیده انجام دهد.سنجد نشانه گرایش به عقل است؛ احترام به تفکر و ترویج و خردمندی.

 

سین دوم، سیب 

دومین سینی که برسفره می نهند سیب است که نماد سلامتی و عشق می باشد.  

سین سوم، سبزه

سبزه پس از سنجد و سیب بر سر سفره گذاشته می شود که نشانه خرّمی و شادابی و خوش اخلاقی است.سبزی با خود شادابی ، نیکویی و سرزندگی را به همراه می آورد. رنگ سبز ارتعاش افکار ما را موزون نگه می دارد و به ما آرامش می دهد.  

سین چهارم، سمنو 

سمنو مظهر صبر و مقاومت و عضو عدالت و قدرت است.  

سین پنجم، سیر

سیر به نشانه رعایت حدود و مرزهاست. به سفره هفت سین راه یافته تا پای را از گلیم خویش بیرون ننهیم .سیر نماد مناعت طبع است یعنی انسان باید همواره با قناعت بر جهان بنگرد. پس سیر که نشانه قناعت و یادآور امتناع از تجاوز است را بر سر سفره می نهیم تاانسانی عاقل ،سالم ،شاداب، قوی و قانع باشیم.سیرچشمی و چشم سیری از بزرگ ترین صفات انسان برتر است.   

سین ششم، سرکه 

سرکه نماد پذیرش ناملایمات و نماد رضا و تسلیم است.واقف بر این نکته هستیم که زندگی پیوسته توام با رنج و مشقت و زحمت است و هیچ انسان متعهد و با مسئولیتی نیست که بدون دغدغه بتواند به زندگی ادامه دهد.خداوند، زمین و آسمان و انسان را آسوده و بی غم نیافرید و در هر مشقتی که می رسد ،حکمتی نهفته است و سرکه گویای تسلیم در برابر حکمت خداوند بزرگ و حکیم است.  

و سین هفتم، سماق 

آخرین سین سفره هفت سین سماق است.سماق نمادصبر و بردباری وتحمل دیگران است.صبر به انسان می آموزد که درگذر زندگی، خستگی راباید خسته کرد و کامیابی را باید یافت. 


پس بیایید با ایمان به چنین ارزش هایی سال نو را آغازکنیم و با گرایش به عقل و غلبه بر ترس و اضطراب، تصمیم بگیریم زندگی را ازنو بسازیم….

چرخ فلک

عجب از این چرخ فلک که نمی دانم از چه رو باز می گردد و نمی دانم در پی این بازگشت، سرنوشت از پیش نوشته را برایمان خواهد آورد، یا می آید تا ببیند و بنویسد که چه عایدمان گردد. ولی این خدایی که من می شناسمش نه از قبل محکوممان کرده و نه به التماس یک شبه مان سرنوشت می نویسد،  

خداوندا، این ها همه انسانند، انسان، و به حکم انسان بودن است که گاه راه به خطا می روند، اصلاً چرا می روند، می رویم، خداوندا، این اگر نمی بایست بود پس نمی آفریدیش،  

پس ببخش خطایی را که نمی دانیم درستش کدام است و شاید در پیج راه زندگی گمش کرده ایم و به حکم خداییت تمنای ما را بپذیر که در نهایت چیزی نخواهیم که تو نخواسته باشی،  

خدایا می بینی، این جاها هنوز مردم آسمان را می بوسند و باد را در آغوش می کشند و هنوز هم می شود مهربانی، تعارف کردن مردم به هم را دید، هنوز هم مردم گاه که باران می بارد هم صدا می شوند با او و هنوز دوست دارند دوست داشتنی ها را،  

گویا دوباره از پی گذشت عمر به جایی رسیدیم که قبلاً بودیم و انگار این روزها تلنگریست آرام و مهربان که اگر راه به بیراهه نینجامد رأفت به ارمغان خواهد آمد.