آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

گر بیایی

گر بیایی  

من دلم را با نسیم،  

با شقایق،  

با شفق،  

با کبوترهای آزاد از قفس،  

با زمینی که مرا می راندم،  

با نگاهِ گرم ِ خورشیدی که می خندد به من،  

من دلم را با تمام آسمان های سپید،  

با غروب و تلخ و غمگین خزان،  

با همه تنهایی گل های سرخ،  

با نگاه پر غم طفل یتیم،  

با شبِ تاریک و وحشتناک و سرد ، 

می کنم تقسیم      تا شاید بیایی  

و دهی قلبی دگر این خسته را

نظرات 30 + ارسال نظر
بیتا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://imaginethis.blogfa.com


گر بیایی !

سلام مژی عزیز . تو خیلی خوبی

h.gh شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام عزیزم
مطلب جالبی نوشتی
انتظار سخته ولی شیرین
منتظر مطالب بعدی تو هستم
زود به زود آپ کن که انتظار نکشیم.

مردابری شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://cloudyman.blogfa.com

سلام به تو دوست مهربانم مژی گل.

ممنونم از اظهار محبت ولطفت وممنونتر که هم خبرم کردی
وهم اینکه مرا لینگ کردی . چون این پست تو بنام گر بیایی هست این شعر را مینویسم.

گر بیایی این دل غمگین من شادان شود

چونکه لینکم . مردابری هم جزو یاران شود

با تو هستم ای مژی جان دوست مهربان

برکویر وبلاکم آن حضورت فطرهای باران شود

[ بدون نام ] شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ

بوووووووووس

[ بدون نام ] یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ق.ظ

ای خدای مهربون دلم گرفته.

با تو شعرام همگی رنگ بهاره

با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره

وقتی نیستی همه چیم تیره و تاره

کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره

ای خدای مهربون دلم گرفته

از این ابر نیمه جون دلم گرفته

از زمین و آسمون دلم گرفته

تو ببخش ، فقط همین ، دلم گرفته...

توی لحظه های من شیرین ترینی

واسه عشق و عاشقی تو بهترینی

کاش همیشه محرم دل تو باشم

تو بزرگی ، اولین و آخرینی.

باران یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ق.ظ

گفتی گر بیایی من اومدم

بلوط یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام نازنین مهربون [گل]
بسیار زیبا ، دلنشین و قابل تقدیر است .. همیشه از حضورم تو محفلت لذت بردم

با خیال تو
تار ِمنفصل ز پود ِلحظه ها
زیر سایه ی مکرر زمان
گاه واره های تازه می شود:

گاه ...
شرح داستان آب و سنگ
بر فراز و در فرود موجها
غرق اعتبار قطره می شود.

گاه ...
در کتاب کهنه ی زمین
پشت سایه ی سیاه واژه ها
شعر زندگی ترانه می شود؛

گاه ...
تا سفر به قله های دور
فارغ از هوای پست پرغبار
شوق یک نفس بهانه می شود؛

گاه ...
ذهن خشک برگ های زرد
در هوای سبز غنچه های باغ
رنگ باور جوانه می شود؛

گاه ...
پشت پلک بسته ی خیال
خواب رقص زلف تو به دست باد
خاطرات جاود انه می شود! ........ شاعر سعیده سجادی

به روزم عزیزم .. برقرار باشی

ترانه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام دوست عزیز
مثل همیشه زیبا بود

آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

بی نام دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ


بیا ، بیا که لحظه های سکوت مرا به صلیب کشیده اند.

یک دوست دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

بیا بیا


بیا که تنهایم بیا که دلگیرم بیا ..........

بیا بیا

بارمان سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ


آپ زیبایی بود

بلوط سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام دوست مهربون[گل][گل]

ترا زیباترین می دانم ای دوست
ز رویت عشق را می خوانم ای دوست
سزد خاری به پیش گل بروید
تو این هستی و من هم آنم ای دوست
مرنج از من که من با خواری خویش
به گل می نازم و شادانم ای دوست
تو بر دشت دلم باریدی از عشق
کنون گل کرده در دامانم ای دوست ... خشنود باشی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ

عاشق خویش فراموش مکن


در روزنامهء" اقدام" چاپ تهران مسابقه ای تحت عنوان "هدیهء عاشق"به مسابقه گذارده می شود که دربارهء" گل فراموشم مکن" که یکی از قصه های اروپایی است می باشد.
خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند.
در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید:


عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود
گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست
زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط
دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد

مردابری چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ http://cloudyman.blogfa.com

سلام دوست خوبم

نه نه خبر مهمی نیست فقط اومدم بگم آپم

ومنتظرحضور گرمت هستم

[ بدون نام ] جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ

روزگارا که چنین سخت به من میگیری.با خبر باش که پژمردن من آسان نیست. گرچه دلگیرتر از دیروزم. گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند. لیک باور دارم دلخوشیهام کم نیست. زندگی باید کرد.....

بلوط شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام دوست زیبا اندیشم

پشت آن شیشه تبدار تو را ها کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

خشنود باشی مهربون

ترانه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟؟؟؟/؟؟

بی نام یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام دوست عزیز
مطلب جالبی بود
منم گفتم یه شعر بنویسم که کمی مرتب هست با این موضوع

انتظار!!
واژه ی غریبی است .....
واژه ای که روزها یا شاید هم ماه هاست که با آن خو گرفته ام
چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
می دانم روزی خواهی آمد .... می دانم
می دانم که باز خواهی گشت ...........
می دانم!!!!

سارا یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://srasara.blogfa.com

گر بیایی!!

بلوط چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

سبک هندی مرا غزل بسرا، زن هندو بیافرین از من
طبع شعرم شبانه گل کرده‌ست گل شب‌بو بیافرین از من
بیشه‌ها سربه سر پر از آهو، چشم تو جز مرا نمی‌بیند
من پلنگ آفریده‌ام از تو، ماه بانو بیافرین از من
مثل زنبور نیش‌دار عسل، قطره قطره مرا به بار آور
خانه خانه پر از عسل، قصری، مثل کندو بیافرین از من
روح چنگیز نیمی ازشعرت نیمه‌ی دیگرت جنون دارد
یا مرا لیلیِ غزل بسرا، یا هلاکو بیافرین از من
چشم‌هایت دوباره معجزه کرد، آیه‌هایی به خط نستعلیق
قلمت را به نام من بتراش ، باز جادو بیافرین از من ...

سلام دوست مهربونم
همیشه با حضور دوست داشتنی ات مرا مورد لطف قرار دادی و از اینکه سعادت میزبانی دل پاکتان را دارم بسیار خشنودم .. به روزم و در انتظار حضور ماندگارت .. خشنود باشی عزیز

زهرا پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://always.blogfa.com

سلام
ممنون از اینکه به یاد من هستین و ممنون از نظرتون و راهنماییتون ..

مردشب جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ب.ظ http://nightman.blogfa.com

سلام به دوست خوبم

ممنونم که به وب مرد شب سر زدی

وممنونتر از نظر زیبایت .راستی چون شعر حرف حق را در وبلاگم خواندی وفهمیدی که به همکاران ماحقوقی نمیدهند واحمدی نژادهم درسفرش به شیراز۲سال پیش قول پرداخت حقوق وآینده
بهتر رو داد اونهم با خنده های همیشگی. ولی هنوزخبری نشده
من هم آن موقع این سه بیت شعر رو گفتم بنام گر بیایی

گربیایی حق وحقوق کارگران را بموقع دهی
بهتر است که تو به ما قول آینده بهتر بدهی

------------ گر مشکل کار گران را نتوان کردش حل
----------- نمی بایدکه تو بما وعده سرخرمن بدهی

وقتی که کار گران بیچاره از تو می پرسند چرا
هی جای جواب طفره روی وخنده تحویل بدهی

نوشین جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را

بلوط یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام مژی مهربونم
بسیار ممنونم بابت حضور همیشه ماندگارتان ..

به کوی دیدۀ اندیشه با ترانه بیا
تو ای خیال گر یزان مکن بهانه بیا
به داد زلف پریشان رسد قضاوت دل
گواه طرۀ جانان به دست شانه بیا
شهید عشق گلستان کند به لاله جهان
جهان درون و ز بیرون تو عاشقانه بیا
علاج و مرهم وعاشق طبیب دل طلبد
زدشت سینه گذر زخم دل نشانه بیا

خشنود باشی عزیز

[ بدون نام ] یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ

منم زیبا
«منم زیبا» ... منم پروردگار پاک بی همتا ... منم زیبا ... که زیبا بنده ام را دوست میدارم ... تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی. یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی. ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت، اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان / قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم / قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
شعری از سهراب سپهری

بیتا یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://imaginethis.blogfa.com


سلام و درود فراوان عزیزم

خوشحالم کردی . / شاد باشی

سامان یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ http://rozehzard1.blogfa.com

اونو حذفش کن باشه عزیز

راستی خیلی از آنهگت خوشم اومده


دارم کلی باهاش ...
چشمهای تو افسانه نیست...
واقعاْ عالیه


وبلاگت که از همه وبلاگها سر تر هستش آخرشه ای ول بازم بیا

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

من مورچه ای را مسخره میکردم که سالها عاشق یک تفاله چایی بود.............خودم را فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم که فکر میکردم آدم است

دوست عزیز خیلی جالبه همه اولش عاشق می شن و حرف های خوب و زیبا به هم می گن، اما بعد از یه مدت به قول شما یادشون می ره عشق و عاشقی و تازه یادشون می یاد که عاشق اشغال بودن!!!!!!
این طور قضاوت کردن در مورد عشق خیلی......، البته جسارت من رو ببخشید اما عشقی که قرار باشه بهش نرسی و بعدا راجع بهش این طوری بگی این اسمش عشق نیست.

[ بدون نام ] شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ق.ظ

داستان عاشقانه یک شعر
این شعر و تصنیف زیبا را همه ما حداقل یک بار خوانده، شنیده و در تنهایی هایمان زمزمه کرده ایم. بی خود نیست که به دل می نشیند.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود، سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند.
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا می رود، زن های شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه.
در همان روزها، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
این غزل زیبا را از مهرداد اوستا با هم مرور می کنیم:
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
به جز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، به دوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

دوست شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ق.ظ

دیدم دوستی داستان عاشقانه نوشته که همراه شعر هست منم بد ندیدم در همین مورد یک داستان بگم ، البته متاسفانه شاعرش رو نمی دونم کی هست اما شعر زیبایی هست،
توی داستان من هم دختر بی وفایی می کنه و به خاطر پول نامزدش رو رها می کنه و وقتی بر می گرده نامزدش این شعر رو بهش می گه:

برو ای دوست برو ،
برو ای دختر پالان محبت بر دوش ،
دیده بر من مفکن
و نازم مفروش ،
من دگر سیرم ، سیر
به خدا سیرم از آن عشق دو پهلوی تو پست
تف بر آن دامن پستی که تو را پرورده است
کم بگو، جای تو کو؟ مال تو کو ؟
بنده زر، کهنه رقاصهِ وحشی صفتِ زنگی خر
گر طلا نیست مرا ، تخم طلا مردم من
پُر از عشقم و زاده دامان شرف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد