آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

چرخ فلک

عجب از این چرخ فلک که نمی دانم از چه رو باز می گردد و نمی دانم در پی این بازگشت، سرنوشت از پیش نوشته را برایمان خواهد آورد، یا می آید تا ببیند و بنویسد که چه عایدمان گردد. ولی این خدایی که من می شناسمش نه از قبل محکوممان کرده و نه به التماس یک شبه مان سرنوشت می نویسد،  

خداوندا، این ها همه انسانند، انسان، و به حکم انسان بودن است که گاه راه به خطا می روند، اصلاً چرا می روند، می رویم، خداوندا، این اگر نمی بایست بود پس نمی آفریدیش،  

پس ببخش خطایی را که نمی دانیم درستش کدام است و شاید در پیج راه زندگی گمش کرده ایم و به حکم خداییت تمنای ما را بپذیر که در نهایت چیزی نخواهیم که تو نخواسته باشی،  

خدایا می بینی، این جاها هنوز مردم آسمان را می بوسند و باد را در آغوش می کشند و هنوز هم می شود مهربانی، تعارف کردن مردم به هم را دید، هنوز هم مردم گاه که باران می بارد هم صدا می شوند با او و هنوز دوست دارند دوست داشتنی ها را،  

گویا دوباره از پی گذشت عمر به جایی رسیدیم که قبلاً بودیم و انگار این روزها تلنگریست آرام و مهربان که اگر راه به بیراهه نینجامد رأفت به ارمغان خواهد آمد.

نظرات 29 + ارسال نظر
سامان سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ق.ظ http://rozehzard1.blogfa.com

عالی نوشتی بیستی بیست

بیتا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://imaginethis.blogfa.com


مژی خوبم سلام و درود

بسیار متن زیبایی است چند بار خواندم . و از خدا می خواهم که راهی جز راه او نروم .
بازم عذر می خواهم که نمیرسم خیلی سر بزنم .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ

لبیک

در حدیث است که حضرت موسی(ع) در مناجات کوه طور،

عرض کرد: « یا اله العالمین » (ای خدای جهانیان)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله المحسنین » (ای خدای نیکو کاران)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله المطیعین » (ای خدای اطاعت کنندگان)،

جواب شنید: « لبیک »

سپس عرض کرد: « یا اله العاصین » (ای خدای گنهکاران)،

جواب شنید: « لبیک،لبیک،لبیک ».

حضرت موسی (ع) تعجب کرد و عرض کرد:خدایا،تو را خدای جهانیان،خدای نیکوکاران،خدای اطاعت کنندگان خواندم یک بار فرمودی « لبیک » ولی تو را خدای گنهکاران خواندم سه بار «لبیک» فرمودی،حکمتش چیست؟

جواب آمد:

مطیعان به اطاعت خود،

نیکوکاران به نیکوکاری خود،

و عارفان به معرفت خود اعتماد دارند،

گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

اگراز درگاه من نا امید گردند به درگاه چه کسی پناهنده می شوند؟!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

salam be hame doostan
man hamooniam ke hamishe bi nam comment mizaram
tasmim gereftam vase khodam ye esm entekhab konam
khosh'hal misham shoma ham komak konid va esm pishnehad bedid
thanks for evrybody

مردابری سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://cloudyman.blogfa.com

سلام به دوست گلم مژی.

میدونستم که خیلی پر رو تر از اون هستم که نتونم بهش بگم

اما میدونستم که اونم خیلی با ظرفیت تر از اونه که نتونه منو

تحمل کنه یعنی جاره ای نبود بد جوری عاشقش شدم آخه اون

همیشه همه گنا ها رو نادیده میگیره و میبخشه .

پس بد جوری دوست دارم خدا چراکه تو هم بد جوری هوای بنده هات رو داری

باران چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

اگر هنوز نتوانستید آرمان بزرگ زندگی خود را دریابید، همین امشب قبل از خواب از شعور بی کران الهی بپرسید که:
خداوندا ماموریت من در این جهان چیست؟
آن گاه به نشانه ها دقیق شوید و ایمان داشته باشید جهان هستی پیام را به شما منتقل خواهد کرد.

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

chatri ba range roshan bekhar.peyda kardanat dar miyane chatr haye siyah dar rooz haye zibaye barani asantar ast

زهرا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://always.blogfa.com

سلام ...
متن زیبایی بود

[ بدون نام ] شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ق.ظ

وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…
پیرمرد با کتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها گره کرده!
خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!
ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره!
ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟
ـ خب پیرمرده ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه !
ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیا کجا رفته؟!…
سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد!
بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم…
به ایستگاه نزدیک می شدیم و پیرمرد میخواست پیاده شود
دستش را داخل جیبش برد و پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت و گفت : دخترم این چند تومنیه؟!
بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود!
خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد…
برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش. پیامبر اکرم (ص)

بارمان شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام دوست خوبم

مثل همیشه زیبا و قشنگ بود

عالییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددد

گل گل گل گل

بی نام شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

هیچ فکر نمی کردم
به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند
شمارشمعکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهای خود را در آغوش می کشم

تنها ماندم.................

نوشین شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

گل کاشتی ببخش اگه سر نزدم!

نوشین شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

وقتی دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من در انتظار امدنش نشستم مقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من شروع شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن!

ترانه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ


گل گل گل
خیلی زیبا بود
گل گل گل
خیلی با حال بود
گل گل گل

سارا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ق.ظ

خدا در درون همه جا دارد و نباید فراموشش کنیم.

سارا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ

راستی
هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه میتوانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند.

خوش باشی مژی گلم م م م م م م م م

بلوط دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

سلام مژی عزیز
شرمنده که این چند وقت بی خبر نبودم و نتونستم پاسخ حضورهای همیشه مهربانتون رو بدم .. من به داشتن دوستان عزیزی که منو مورد لطف خودشون قرار میدن می بالم

خشنود باشی مهربون

بلوط دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ق.ظ

... دوست زیبا اندیشم نگاشته ات بسیار دلنشین و قابل تحسین است و از اینکه میخوانمت خرسندم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

یادت باشه اگه همه کس یه کس شدی
بدون اون کس بعد تو خیلی بی کسه
یا همه کس یه کس نشو
یا اگه شدی کس بی کسی هاش باش

بلوط چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام مهربون [گل][گل]

ابری سپید و نم نم آوار نیمه خشک
باران ببار بر من بیمار نیمه خشک
دل گویه های من پر عطر است خوب من
دل گویه های خاکی نمدار نیمه خشک
باران تو را همیشه در آغوش می کشند
این چشم های خسته تب دار نیمه خشک...

به روزم نازنین و در انتظار حضور مهربانتان
خشنود باشی و برقرار

مردابری یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://cloudyman.blogfa.com

سلام به تو دوست گلم راستی هیچ میدونی با شعر شیرین چوحلوا آپم مژی مهربون
★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★
★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★
★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★ ๑♥๑♥๑ ★
★ ๑♥๑♥ پس مثل همیشه با حضور گرم ونورانیت محفل ما را روشن کن که منتظرم

تنهای جزیره دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

کنارم که نیستی همه چی سراب ِ

پر از بغض ِ دنیام ، نفسهام عذاب ِ

تو حبس ِ سکوتم پر از هق هق و درد

ببین درد ِ دوریت با این دل چه ها کرد


کنارم که نیستی پر از اشک ِ چشمام

همون حس ِ تلخی که هیچوقت نمیخوام

یه کابوس ِ لحظم بدون ِ حضورت

شده خون ِ رگهام همۀ وجودت


من ِ تشنه آخر از عشقت میمیرم

تو باشی با عشق ِ تو آروم میگیرم

تو هستی که قلبم پر از عشق و شور ِ

بدونِ تو نبض از دلم خیلی دور ِ


کنار تو بودن یه حس ِ دوبارس

مث ِ لحظه هایی که غرق ِ ترانه س

کنارم بمون تا نفس یاورم شه

تو آغوش ِ تو بودن بازم باورم شه

مردشب پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://nightman.blogfa.com


_________سلام به تو دوست نازنین وگلم مژی
که یک دنیا معرفتی. میدونی اومدم بگم
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________*آپم و منتظر حضور گرمت

[ بدون نام ] شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

هر چیزی که اینجاست
چه قبل و چه بعد از خالی شدن فنجان قهوه ات،
چه قبل و چه بعد از جالباسی شدن زمین کنار تخت،
چه قبل و چه بعد از انداختن پیراهنم به روی شانه عریانت،
چه قبل و چه بعد از انتظار فرشتگان روی دیوار،
چه قبل و چه بعد از اینهمه سکوت!
هر چیزی که اینجاست بوی تو را میدهد....

h.gh یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام مهربون
قشنگ بود اما...

[ بدون نام ] یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

علت سرودن این شعر را چنین نوشته‌اند که نصر بن احمد سامانی در زمستان در بخارا اقامت می‌کرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان می‌رفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جها خوشی هوا و فراوانی نعمتها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و بدین سان اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده دلتنگ شده بودند نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی این شعر را سرود و آنگاه در مجلس امیر حاضر شد و در پرده‌ی عشاق آغاز به خواندن کرد. چون به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامه‌ی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد (نگاه کنید به چهارمقاله‌ی نظامی عروضی ص ۴۹ - ۵۳).

[ بدون نام ] دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ق.ظ

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم, آسمون واسه من ابراش مال تو, دریا مال من موجش مال تو, ماه مال من خورشید مال تو ... » خدا خندید و گفت : * تو انسان باش ،همه دنیا مال تو ...من هم مال تو*

مردابری دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://cloudyman.blogfa.com

/____________%%%%%%
_____________%%%%
_____________%%%سلام مهربون حالا کو تا عید که من
_____________%%%
_____________%%%تبریک بگم . بازم میام سراغتون.
_____________%%%
_____________%%%حالا اومدم که بهت بگم که من
_____________%%%
_____________%%%با دو پست جدید جدید
_____________%%%__%%
_____________%%%__%__%
_____________%%%___%__%
_____________%%%___%___%
_____________%%%___%____%
_______%%____%%%__%____%
______%__%__%%%%%%__%%
______%___%%_____%____%%
_______%____%%%%%_%%
________%___________%%
_________%_________%%
_________%%__ آپ ___%%
________%%____آپم_____%%%
_______%%_____________%%%
______%%_____ بیا که من ___%%
_____%%_______منتظرم_____%%
_____%%__________________%%
_____%%%________________%%
______%%_______________%%%
_______%%%____________%%%
_________%%%%________%%%
___________%%%%%%%%%... ...

عاطفه چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ب.ظ http://lovebox.mianblog.com

سلام عزیزم ببخشد دیر اومدم...مثل همیشه زیبا و جالب نوشتی
بوووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد