آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

یک دعای زیبا

از خدا خواستم عادت­های زشت را ترکم بدهد.

خدا فرمود: خودت باید آن­ها را رها کنی.

از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد.

فرمود: لازم نیست، روحش سالم است؛ جسم همه موقت است.

از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند.

فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است.

عطا کردنی نیست ، آموختنی است.

گفتم: مرا خوشبخت کن

فرمود: «نعمت» از من خوشبخت شدن از تو.

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند

فرمود: رنج از دلبستگی­های دنیایی جدا و به من نزدیک­ترت می­کند.

از او خواستم روحم را رشد دهد.

فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافی­ات را هرس می­کنم تا بارور شوی.

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم.

فرمود: برای این کار من به تو «زندگی» داده­ام.

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم دیگران را دوست بدارم.

خدا فرمود: آها، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد!

تموم گلای دنیا رُ  

به تو پیشکش می کنم،  

بی اینکه بچینمشون!

بزار دَر گوشت بگم: 

 می خوامت!  

این خلاصه ی تموم جُرمای عاشقونه ی دنیاس!