آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

آرامشی با شعر

شعر-متن-مقاله

سال نو مبارک

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،... رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن

 سال نو ، از آغوش مطهر خداوند فرا میرسد
وقلب من نیایش می کند:
خدایا! مرا متبرک کن
تا هر روز در راه رسیدن به «تو» گام بردارم

 

 دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار
هفت سین

فرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم.
برایتان تندرستی و نیکروزی

در سال نو آرزو دارم.
باشد که سالی سرشار از شادی

و کامروایی داشته باشید

 

 

 

 

خدایا....

خدایا…


 

کودکان گلفروش را می بینی؟

مردان خانه به دوش …


دخترکان تن فروش...


مادران سیاه پوش...


کاسبان دین فروش...

محرابهای فرش پوش...

پدران کلیه فروش...

زبانهای عشق فروش...

انسانهای آدم فروش...


همه رامیبینی ؟


می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم


دیگرزمینت بوی زندگی نمیدهد!!


مــــــــــحـــــــــــــــــرم، یاد حسین

باز محرم، حسین و عاشورا، باز روایت اشک و عطش و آتش، باز حکایت خیمه سوخته و بوی سیب، باز...

محرم، نامکررترین قصه عاشقی است، گوش نوازترین ترانه هستی است در همیشه زمان، پنجره ایست گشوده برای تماشای انسان آرمانی و آرمان انسانی.  

 

چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد

به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد

به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است

کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد

خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر

چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد

ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ

چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد

کنار علقمه آید نوای شیون و زاری

شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد

توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم

چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد

به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه

دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد

نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا

قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد